جدول جو
جدول جو

معنی شرف الدین - جستجوی لغت در جدول جو

شرف الدین
(پسرانه)
موجب آبروی دین و آیین
تصویری از شرف الدین
تصویر شرف الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
شرف الدین
(شَ رَ فُدْ دی)
علی بن رجاء. وزیر سلطان طغرل بن محمد بن ملکشاه سلجوقی، وزیری نالایق و بیکفایت بود. و پس از مرگ سلطان به آذربایجان شتافت و در سلک ملازمان سلطان داود بن محمود درآمد و بعد در لشکرکشی خوارزمشاه به عراق کشته شد. (از دستور الوزراء ص 209). رجوع به تجارب السلف ص 282 شود
شفروه ای. از دانشمندان و گویندگان اواخر قرن ششم هجری قمری (متوفای 571 هجری قمری) بود. رجوع به مادۀ شفروه ای و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 531 و ریاض العارفین ص 212 و مجمعالفصحاء چ قدیم ج 1 ص 302 و فهرست المعجم و تاریخ مغول ص 532 شود
خلخالی. حاکم خلخال، معاصر سلطان محمد خدابنده که در حملۀ قتلقشاه به گیلان هنگام عبور از خلخال به حضور قتلقشاه رسیده و او را از عزیمت منع می کرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 194). رجوع به تاریخ مغول صص 312- 313 شود
طوسی، مظفر بن محمد بن مظفر. ریاضی دان و منجم بنام، متوفای 609هجری قمری وی اصلاحاتی در اصطرلاب انجام داده و شرح آن را در کتاب المسطح آورده است. (فرهنگ فارسی معین)
نقیب النقباء شرف الدین علی بن طراد الزینبی. نیابت وزارت مسترشد خلیفۀ عباسی را داشت. (از مجمل التواریخ والقصص صص 385-386). رجوع به تجارب السلف ص 306 شود
هارون بن شمس الدین جوینی. رجوع به هارون... و نیز تاریخ مغول ص 545 و 506 و تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 24 شود
محمد بن ابی الفتح بن ابی منصور بن البلدی. معروف، به ابن البلدی، مکنی به ابی جعفر. (یادداشت مؤلف). رجوع به ابن البلدی شود
یا شیخ شرف الدین طویل قزوینی. عالمی عامل بود و به سال 722 هجری قمری در قزوین درگذشت. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 793)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشرف الدین
تصویر مشرف الدین
(پسرانه)
دارای اشراف در دین، نام شاعر بزرگ قرن هفتم، مشرف الدین سعدی شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشرف الدین
تصویر اشرف الدین
(پسرانه)
شریف تر در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شریف الدین
تصویر شریف الدین
(پسرانه)
دارای دین و آیین پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمس الدین
تصویر شمس الدین
(پسرانه)
آفتاب دین، نام دو تن از پادشاهان آل کرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیف الدین
تصویر سیف الدین
(پسرانه)
آنکه به منزله شمشیر دین است و دشمنان دین را نابود می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لطف الدین
تصویر لطف الدین
(پسرانه)
لطف دین
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ رَ فُدْ دی)
سمرقندی. او راست: ’قسطاس الافکار’ در علم منطق که نسخه ای از آن را در تهران دیدم که تاریخ کتابت مائه ششم داشت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فُدْ دی)
یا شرف عراقی. شیخ علی ملقب، به قلندر از سالکان طریقت و واصلان حقیقت و از معاصران و مصاحبان شمس تبریزی و مولانا جلال الدین رومی بود و بسال 724 هجری قمری درگذشت. ابیات زیر از اوست:
ره سلامت و رندی بود نشیب و فراز
تو پای شوق نداری به کوی دوست متاز.
هر مشقت که آیدت در عشق
سر بنه وز سرور خه خه زن
ور نه ای مرد گرد عشق مگرد
چون مخنث ز دور وه وه زن.
آوازۀ عشق مابه هر خانه رسید
درد دل ما به خویش و بیگانه رسید
از درد غم عشق به هرجا که رویم
گویند ز ره دور که دیوانه رسید.
(از ریاض العارفین ص 96 و فرهنگ سخنوران). رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ وَهَْ ها)
ابن فضل الله العمری القرشی ملقب به شرف الدین. نویسنده ای مترسل و از مردم مصر است. خدمت ملک اشرف و ملک ناصر و سیف الدین تنکز کرد. ملک ناصر او را به شام فرستاد و به سال 717 هجری قمری بدانجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فُدْ دی نِ طَ)
به نیابت ابن قیس نصرانی، تدریس طب مدرسه مستنصریه داشت. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن مقری ابومحمد بن ابی بکر بن عبدالله بن علی بن عطیه الشاوری یمنی شافعی ملقب بشرف الدین (قاضی). و نام و نسب او در کتاب عنوان الشرف وی طبع هند چنین آمده: شرف الدین اسماعیل بن ابی کمران المقری الیمنی الشاوری عالم البلاد الیمنیه. ابن حجر گوید مولد وی سنۀ 765 هجری قمری است و او در فقه و عربیت و ادب مهارت یافت و متولی امارت بعض بلاد شد و خودبولایت قضا شایق بود ولی موفق نشد. او را مؤلفات بسیار است از آنجمله: الروضه و الارشاد. مختصرالحاوی و غیر ذل’. و این کتاب در مصر بسال 1320 هجری قمری طبع شده، دیوان ابن المقری که مؤلف کتاب سل’الذهب فی فصحاء اعیان العرب آنرا از قصائد ابن المقری تا آنجا که توانسته تدوین کرده. این کتاب نیز در بمبئی بسال 1305 چاپ شده. روض الطالب، مختصرالروضه تألیف نووی در فقه شافعی. عنوان الشرف الوافی فی اللغه و التاریخ و النحو و العروض و القوافی و آنرا بمل’ ناصر تقدیم کرده. این کتاب در حیدرآباد بسال 1272 و در مطبعه العزیزیهحلب بسال 1294 و در مطبعۀ محمدمصطفی 1309 و در مطبعهالمقتطف بسال 1318 هجری قمری / 1900 میلادی بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات). وی بسال 837 در زبید درگذشت. و نیز او راست: القصیده التائیه فی التذکیر. (کشف الظنون). و رجوع به اعلام زرکلی (شرف الدین المقری) شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فُدْ دی)
حسینی تبریزی لالوی، معروف به میر شریف. او راست: انفس الاخبار، در تاریخ به فارسی، که تألیف آن را بسال 1032 هجری قمری به انجام رسانیده است. وفات او به سال 1050 هجری قمری در شهر اسکدار متقاعداً از قضا بوده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
لقب محمد بن عبدالله بن محمد بن ابی الفضل سلمی مرسی، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به شرف الدین، ادیب و مفسر و محدث اندلسی. وی نابینا بود و به سال 570 هجری قمری متولد گشت. اصل او ازمرسیه بود و در بلاد مختلف اندلس گردش کرد و به بغداد و خراسان نیز مسافرت نمود و مدتی ساکن حلب و دمشق بود به سال 664 هجری قمری به مصر رفت و در سال 655 هجری قمری در راه بین عریش و زعقه درگذشت. او راست: التفسیرالکبیر در حدود 60 جلد، التفسیرالاوسط در 10 جلد، التفسیر الصغیر در 3 جلد، الکافی در نحو، الاملاء علی المفصل، که در حدود 70 خطا را در این کتاب انتقاد کرده است. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 110. بنقل از بغیهالوعاه و ارشاد الاریب و نفح الطیب و الوافی بالوفیات)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فُدْ دی)
خوارزمی. وزیر جنتمور از ایلخانان مغول که بین سالهای 630 تا 633 هجری قمری امیری خراسان و اسفراین و جوین و... را داشت. (از تاریخ مغول ص 166، 167 و 169)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فُدْ دی)
یاسید شرف الدین خطاط شیرازی. از خوشنویسان نامی معاصرو منسوب به دربار سلطان اولجایتو و معلم فرزند وی ابوسعید بهادر بود و ابوسعید بهادر در تعظیم و احترام وی سخت مبالغه می کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 97)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بن ابی القاسم هکّاری، مکنی به ابومحمد و ملقب به شرف الدین. از فرماندهان و بزرگان دولت الظاهر بیبرس بود و در ادب و شعر نیز دست داشت. وی بسال 593 هجری قمری در قدس متولد شد و در 669 در دمشق درگذشت. (از الاعلام زرکلی از النجوم الزاهره)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فُدْ دی)
ابوعبدالله بن فخرالدین عثمان بن علی معروف به بنت ابی سعد (کذا فی کشف الظنون و التصحیف فیه ظاهر). او راست: مستوجبه المحامد فی شرح خاتم ابی حامد (در الدرر المنظوم آن رابه طلیطلی منسوب داشته) در دو مجلس که یکی را در سال 894 هجری قمری املاء کرده است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ابن الملک العادل محمد بن ایوب، ملقب به شرف الدین ایوبی. سلطان شام و از ملوک دانشمند بشمار میرفت. وی بسال 576 هجری قمری در قاهره متولد شد. بلاد ساحل و غور و فلسطین و قدس و کرک و شوبک و صرخد و غیره را در حکومت خود داشت و غالباً بتنهایی به جنگ سپاه فرنگ میرفت و سپاهیان و ممالیک از پس او می آمدند. وی از علم عربیت و فقه حنفی اطلاع فراوان داشت و هر کس المفصل زمخشری را از بر داشت وی را یکصد دینار جایزه میداد. او راست: السهم المصیب فی الرد علی الخطیب، که در رد اعتراض خطیب بغدادی بر ابوحنیفه است، شرح الجامع الکبیر شیبانی در فروع فقه حنفی، کتابی در عروض، و دیوان شعر. عیسی بسال 624 هجری قمری در دمشق درگذشت. (از الاعلام زرکلی از مرآهالزمان، و البدایه و النهایه، ابن خلکان، و النجوم الزاهره، و ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
ابن رجاء، ملقب به شرف الدین. وی در سلک وزیران طغرل بن محمد بن ملکشاه به شمار می رفت و چون مردی نالایق بود طغرل عزم عزل او کرد. اما پیش از عزل کردن وی روزگار سلطنتش به سر آمد و شرف الدین علی به آذربایجان رفت و جزء ملازمان سلطان داوودبن محمود گردید. و هنگامی که خوارزمشاه به عراق لشکر کشید وی کشته شد. (از دستورالوزراء خوندمیر ص 209) (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 521)
لغت نامه دهخدا
(لُ فُدْ دی)
میرزا لطف الدین شکراﷲ تبریزی (1095-1164). تخلص وی مخمور. از شعرای قرن دوازدهم هجری است و این دو بیت او راست:
تعجب نیست بدطینت اگر حاجت روا گردد
که زخم کهنه را خاکسترعقرب دوا گردد
ز دونان کی به خود درماندگان را کار بگشاید
گره امکان ندارد باز با انگشت پا گردد.
(از دانشمندان آذربایجان صص 339-340)
لغت نامه دهخدا
ابن مسعود بن منصور زواوی حمیری مالکی، ملقب به شرف الدین. فقیه و محدث و از اهالی زواوه در مغرب بود. بسال 664 هجری قمری متولد شد و فقه را در بجایه و اسکندریه آموخت. مدتی در جامع ازهر تدریس کرد و بسال 743 در قاهره درگذشت. او راست: اکمال الاکمال در حدیث، تاریخ که کتابی است قطور و فقط ده جلد از آن را نوشت، شرح جامع الامهات در فقه مالکی و مناقب مالک. (از الاعلام زرکلی از الدرر الکامنه)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فُدْ دی)
ابن القاضی الفاضل. پسر قاضی فاضل وزیر و قاضی سلطان صلاح الدین ایوبی است. و خود او ظاهراً به طب و گیاه شناسی توجهی داشته است. ابن البیطار از او برای سوسن اسود نقلی دارد (ج 1 ص 69). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فُدْ دی)
انوشروان بن خالد فینی کاشانی، مکنی به ابونصر، وزیر سلجوقیان، متوفای 532 هجری قمری وی اصلاً از مردم فین کاشان است و در جوانی از کاتبان دیوان ملکشاه بود. نسبت به مؤیدالملک بن خواجه نظام الملک علاقه و ارادت تام داشت و در ایام وزارت این خواجه در عصر برکیارق و تتش که منتهی به قتل و فتح مؤیدالملک و برکیارق گردید حضور داشت و پس از قتل مؤیدالملک (494 هجری قمری) بقدری متألم گردید که به بصره رفت و در آنجا دور از غوغای امور ملکی به مطالعۀ ادب و مفاوضه با شعرا و ادبا مشغول بود و از آن جمله با فاضل معروف ابومحمد قاسم بن علی حریری آشنایی یافت و حریری مقامات مشهور خود را بنام انوشروان تألیف کرد. در سال 498هجری قمری پس از مرگ برکیارق و جلوس محمد بجای او، سلطان جدید، انوشروان را که سه سال بود در بصره به انزوا می گذراند به خدمت خواست و خزانۀ خود را بدو سپرد. همین سلطان پس از قتل عزالملک مقام او، عارضی لشکررا، به شرف الدین واگذاشت. در وزارت نظام الملک دوم این وزیر برادر خود شمس الملک عثمان بن خواجه نظام الملک را بجای انوشروان بن خالد مستقلاً منصب عارضی داد. درزمان مرض موت محمد، انوشروان که در عهد خطیرالملک از کار افتاد، اندک زمانی عهده دار کفالت صدارت شد. وی چندی هم وزیر سلطان محمود و سلطان مسعود سلجوقی و مسترشد خلیفۀ عباسی بود. او از منشیان زبردست فارسی بود و کتابی شامل یادداشتهای زندگانی خود در ایامی که غالباً در دستگاه سلاجقه داخل ایران بوده نوشته بنام ’نفثه المصدور فی فتور زمان الفتور’ که از نمونه های خوب انشای فارسی است. متأسفانه اصل آن که مشحون به اشعار شاعران بزرگ قدیم فارسی بوده در دست نیست و تاریخ ’سلاجقۀ عماد کاتب’ ترجمه همین کتاب است به عربی با اضافاتی بسیار از عماد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ سُدْ دی)
هروی. شاگرد مولانا معروف خطاط بود و به یمن تربیت میرزا بایسنقر در حسن خط به مرتبه ای ترقی نمود که بسیاری از خطوط خویش را به نام یاقوت مستعصمی کرد و مبصران نکته دان این معنی را قبول فرمودند. (از رجال حبیب السیر ص 116)
ابوالفرج ابن جوزی. سعدی در گلستان آرد: چندانکه مرا شیخ اجل شمس الدین ابوالفرج بن جوزی علیه الرحمه به ترک سماع و صحبت فرمودی و... در سمع قبول من نیامدی. (گلستان). رجوع به ابوالفرج... شود
کاشی. شاعر و مداح خواجه بهاءالدین صاحب دیوان جهانگشای جوینی بود و تاریخ غازان خان را نظم کرد. (از تاریخ گزیده ص 821 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 191). رجوع به فرهنگ سخنوران شود
عبیدی. در سلک اعاظم علمای عهد غازان خان انتظام داشت و تألیفاتی دارد از آن جمله است: 1- متن اقلیدس 2- رسالۀ حساب. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 191)
محمد بن احمد ذهبی، مکنی به ابوعبدالله. از مشاهیر مورخان و محدثان شافعی بود. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذهبی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ سُدْ دی)
چشمه ای است از بلوک سرحد شش ناحیه نیم فرسخ مغربی خان میرزا. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَ سُدْدی)
آفتاب دین. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(غَ سُدْ دی)
شیخ غرس الدین ابراهیم بن شهاب الدین بن الشیخ احمد النقیب. او راست: رسالۀ الربع المجیب که مشتمل بر مقدمه و بیست باب که آغاز آن الحمدﷲ رب العالمین الخ است. (کشف الظنون چ استامبول 1941م. ج 1 ستون 867)
الظاهری (1410- 1467 میلادی). حاکم اسکندریه و امیر حج بود (1436). به امارت کرک و صفد رسید. کتاب ’زبده کشف الممالک و بیان الطریق و المسالک’ از اوست. (از اعلام المنجد)
حلبی. احمد بن ابراهیم حلبی. متوفی به سال 981 ه. ق. او راست: کتاب فرائض غرس الدین و شرح آن. (کشف الظنون ذیل فرائض) و نیز تعلیقه ای بر تفسیر بیضاوی و کتاب فی علم الزایرجه. رجوع به احمد بن ابراهیم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ فُدْ دی)
ابوبکر عادل سومین از سلسلۀ ایوبیان مصر برادر سلطان سلاح الدین ایوبی او در 592 هجری قمری جای نورالدین علی افضل را در دمشق گرفت و در 596 منصور جانشین عزیز را از مصر بیرون کرد و مصر را ضمیمۀ ملک خویش ساخت. وفات وی بسال 615 هجری قمری است. (یادداشت بخط مؤلف)
ابن عزالدین حسین سوری از پادشاهان غور که در غور و غزنین از 543- 544 هجری قمری حکومت کرد. و بهرامشاه او را بسال 544 کشت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ فُدْ دی)
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد. دارای 237 تن سکنه. آب آن از سیمین رود. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات است. در دو محل بفاصله 2500 گزی بنام سیف الدین بالا و پائین مشهور است. سکنۀ سیف الدین بالا 149 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 287)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فُدْ دی)
محمود شاه اینجو. که سالها حکومت بر و بحر فارس و کرمان و شبانکاره و یزد کرد و بزرگترین اعاظم ملوک ایران شد. وی از نسل شیخ ابوالحسن خرقانی بود. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 786). حمدالله مستوفی گوید: ملک شرف الدین باروی شهر شیراز را تجدید بنا کرد و بر بالای آن بروجی جهت محافظان از آجر ساخت. (نزهه القلوب ج 3 ص 114). رجوع به فهرست جامعالتواریخ رشیدی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرف الدیک
تصویر عرف الدیک
تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنف الدیک
تصویر شنف الدیک
گوش خروس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرف الدین
تصویر اشرف الدین
برترین دین، از نام های تازی
فرهنگ لغت هوشیار